۱۳۹۵ شهریور ۱۰, چهارشنبه

یادی از مجاهدین قهرمان مرتضی تاجیک و نادر صادق‌كيا

سربداران بی نام و بی نشان قتل عام67 مجاهدین قهرمان مرتضی تاجیک و نادر صادق‌كيا آنهاکه 8سال حتی نامشان را هم به جلادان ندادند ودر راه آزادی ایران جاودانه شدند ستارگانی که گم نشدند



قتل عام67 و جلوه‌هايي از مقاومت نسل فدا

تاریخ سی و هفت ساله مبارزات خونین مجاهدین بسیار رازها و حماسه های خاموش را در دل خود مهر کرده است
از جمله اینکه بسیاری از هواداران ساده مجاهدین که دستگیر میشدند حتی اسم اصلی خود را در طول دوره زندان به 
دژخیمان ندادند بسیاری از آنها با اسامی مستعار جان باختند

یکی از شاهدین قتل عام 67 حسین فارسی نقل میکند که :
يادم آمد كه شب 30خرداد دژخيمان در اوين تعدادي از خواهران و برادران ميليشيا را همانشب بدون اينكه اسم‌شان را بدانند به جوخه اعدام سپرده بود و بعد عكس‌هاي آنها را در روزنامه چاپ كرده و فراخوان داده بود كه هركس آنها را 
مي‌شناسد به دادستاني مراجعه كند، مشخص بود كه آنها از دادن اسم خود‌داري كرده بودند.



 یادواره ای که برای اولین بار بعد از بیست و هشت سال منتشر میشود 

 مجاهدی که بجز این اسم هیچ اثری از خود ندارد اما در صف تاثیرگذارترین انسانهای قرن حاضر 
نامش برای همیشه تاریخ جاودانه ماند

حسین فارسی نقل میکند: 
كسي را مي‌شناختم كه سال59 دستگير شده بود، مدتي در سال60 همسلول بوديم و خيلي با هم شوخي مي‌كرديم، اسمش نادر بود، نادر آقايي صدايش مي‌زديم، اما در پاييز سال60 كه بچه‌هاي دستگير شده 59 را از بند ما بردند ديگر او را نديدم تا اينكه در عيد سال66 كه چندساعتي با نفرات بند پايين قاطي شده بوديم او را ديده و روبوسي كرديم، فقط از او پرسيدم هنوز آزاد نشده‌اي؟ جواب داد نه، مصاحبه مي‌خواهند من‌ هم قبول نمي‌كنم دريكي از روزهاي مرداد67 كه قتل‌عام در جريان بود او را در راهرو ديدم، سلام و عليك هم كرديم، اما نفهميدم چه شد، بعد هم سراغش را كه گرفتم شنيدم كه در همان مردادماه شهيد شده.
اخيرا به ليست شهدا كه نگاه مي‌كردم هر چه گشتم اسم نادر آقايي يا علي آقايي را پيدا نكردم، فكر كردم اشتباهي شده، شايد اصلا من اشتباه كرده‌ام و آن كسي كه در گوهردشت ديده بودم نادر نبوده و كس ديگري بوده، شايد نادر در فاصله عيد66 تا مرداد67 آزاد شده و من خبر ندارم و... خلاصه بيشتر بهخودم شك مي‌كردم. تا اينكه چندي قبل از يكي از برادراني كه چندسال با او بوده سراغش را گرفتم و گفتم نادر آقايي درسال67 شهيد شده يا خير؟ گفت آره، گفتم من هرچه در ليستها گشتم اسمش نيست، گفت آخر اين اسم مستعار بوده، اسم اصليش نادر صادق‌كيا است.
یادی ازقهرمان مجاهد مرتضی تاجیک



۱۳۹۵ شهریور ۷, یکشنبه

ایران-حماسه های خاموش قتل عام67 یادی از مجاهدشهید مجید رمضانپور

یادی از مجاهدشهید مجید رمضانپور

هریک از شهیدان قتل‌عام سال ۱۳۶۷ ویژگی‌هایی داشتند که هرگز از یاد آدم نمی‌روند. مجید رمضانپور یکی از این شهیدان والامقام است که خاطره انتخاب تکان‌دهنده و قهرمانانه‌اش به‌راستی هرگز از دل و یاد ما نرفته و نمی‌رود. من هرگاه که یاد او می‌افتم بهتر می‌فهمم که چرا «مجاهد» بودن فقط یک نام نیست. مجاهد زیستن و مجاهد مردن یک رسم است. رسمی که نهایت باید بهایی خونین برایش پرداخت. این رسم را مجید در آخرین روز حیاتش به اثبات رساند و در یک بزنگاه تاریخی «هویت» خود را انتخاب کرد. بی‌جهت نیست که نقش یادش «از لوح دل‌وجان نرود»
واقعیت این بود که مجید در پرونده مجاهد نبود. خودش هم در تمام مدتی که با ما بود چنین ادعایی نکرد. پرونده او با گروه آرمان مستضعفین بود. او دارای خصائل بسیار چشم‌گیر انقلابی بود.
در روز شنبه ۲۲ مرداد ۶۷ شنیدم که مجاهد شهید حسین نیاکان با یک نفر دیگر درباره او صحبت می‌کند.
به او گفت: مجید پوررمضان چی شده؟
گفت: اونو می‌شناختی؟
گفت: آره تو قزلحصار هم بند بودیم.
حسین گفت: چند روز پیش او را به دادگاه آوردند، در دادگاه اتهامش را هوادار مجاهدین گفته بود، گویا به همین خاطر اعدامش کردند.
می شناختمش، اتهامش که این نبود. مجید اتهامش آرمان مستضعفین بود؛ اما وقتی از او اتهامش را پرسیدند گفت «مجاهد» این کار به‌قدری تعجب‌برانگیز بود که حتی ناصریان جلاد هم تعجب کرده بود که چرا اتهامش را هوادار مجاهدین گفته است. حسین گفت: توی همین راهرو آمده بود بالای سرش پرسید مگر تو مجید پور رمضان نیستی؟
گفته بود: چرا هستم!
ناصریان دوباره پرسیده بود: مگر تو از گروه آرمان مستضعفین نیستی؟
مجید گفته بود: چرا، آرمانی بودم، ولی الآن هوادار مجاهدینم.
حسین گفت: مگر نمی‌دانست چه خبر است؟
 نفر روبه رویش گفت: چرا می‌دانست، بچه‌ها هم به او گفته بودند که دارند اعدام می‌کنند، این کار را نکن، ولی خودش تصمیم گرفته بود با بچه‌ها برود. به بچه‌ها گفته بود: همه‌جا با مجاهدین بودم. نمی‌شود وقت اعدام نباشم!
حسین که داشت این حرف‌ها را می‌شنید به من گفت: این مجید که می‌گویند، کدام مجید بوده؟
گفتم: مجید رمضانپور که توی بند ۳ سلول ۱۳ بود، همون شیرازیه که بهش می‌گفتند کل حاجی.
گفت: آها، یادم آمد، مگر او آزاد نشده بود؟
گفتم: نه از قزلحصار منتقل‌شده بود اینجا.
سرم را روی زانوهایم گذاشته بودم و به مجید فکر می‌کردم. سالهای ۶۲ و ۶۳ وقتی سلولها دربسته شده و فشارها در بالاترین حد بود، مجید در سلول روبه‌رویی ما بود. از همان موقع با بچه‌ها خیلی می‌جوشید. در هر مراسمی که بچه‌ها برگزار می‌کردند، فعالانه شرکت می‌کرد. به‌خصوص مراسمی که خاص سازمان بود، مثل ۱۵ شهریور یا ۱۹ بهمن یا ۳۰ خرداد و ۵ مهر. این تازگی نداشت که از مجاهدین هواداری کند و خودش بارها گفته بود که مواضع سازمان را قبول دارد؛ اما هرگز فکر نمی‌کردم در چنین جایی به‌طور علنی اعلام موضع کند.

هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود.
از ایرانیان آزاده درخواست دارم اگر هر عکس و یا اطلاعات بیشتری از این مجاهد بی نام ونشان یا آدرس مزار و...دارند به سایتهای مقاومت و یا در اختیار من در همین وبلاگ قرار دهند 
با شرکت در کارزار افشای جنایت قتل عام 67 بیائيم دین خود را نسبت به این تاریخ سازان شرف و آزادگی ادا کنیم

۱۳۹۵ مرداد ۲۹, جمعه

ایران-به یاد مجاهد شهید مسعود علایی خستو نوه پدر طالقانی از سربداران 67

مسعود خستو -نوه پدر طالقانی از سربداران 67
مسعود خستو -نوه پدر طالقانی از سربداران 67
باغ در تو سوخت 
اما دو دست جوانت
بشارت فرداست
هر سال سبز ميشود
و با شاخه هاي زمزمه گر در تمام خاك
گل ميدهد
گلي به سرخي خون

مسعود نوه دختري پدر طالقاني بود. به همي ندليل مورد كينه شكنجه گران زندان قزل حصار و خيلي زيرضرب قرار داشت.
فقط بخاطر اینکه نوه پدر طالقانی بود توهينهاي زيادي به او ميكردند.
او1۷ساله بود كه به جرم هواداري از سازمان در سال 60 دستگير و به 11سال زندان محكوم شده بودند عليرغم سن كمش در هفت سالي كه زنداني بود مدت دو يا سه سال را در انفرادي به سر برد ودر سال 61 در زندان قزلحصار حدود سه ماه را در محلي بنام قرنطينه كه معروف به گاوداني بود سپري كرد  اما باهمه شكنجه ها بسيار مقاوم بود.
مسعود با قد بلند و شانه هاي پهن و سر بلندش همواره پيام استواري و آزادمردي بود
او هميشه در سلام كردن پيشقدم بود. در موضعگيري در برابر جلادان هميشه در صف اول ميايستاد.
مخصوصاً حاجي رحماني جلاد (رئيس زندان قزلحصار) خيلي مسعود را اذيت ميكرد. يكبار در زندان موردي پيش آمده بود و ربطي هم به مسعود نداشت اما حاج رحماني هميشه دنبال بهانهاي بود تا مسعود را شكنجه و آزار دهد. به همين دليل هم او را زير ضربات مشت و لگد گرفته بود، ميگفت پدر سوخته فكر ميكردي جد و آبادت سر كار ميآيند و تو ميتواني هر غلطي بكني
اما مسعود خم به ابرو نميآورد و محكم و استوارتر از قبل حتي باعث روحيه دادن به ديگران ميشد. وقتي پيام انقلاب ايدئولوژيك را شنيد مدافع سرسخت آن شد و در برابر هركسي (حتي كساني كه به ملاقاتش ميآمدند و حرفي ميزدند كه ناشي از عدم دركشان از انقلاب ايدئولوژيك بود)، مسعود قاطعانه به دفاع جانانه از انقلاب ميپرداخت.
مسعود قهرمان درروز10مرداد67 در گوهردشت مجدداً به دادگاه رفت، حکم اعدام او  مستقیما توسط حسینعلی نیری، رئیس هیئت تصمیم‌گیر اعدام زندانیان سیاسی صادر شد.حسینعلی نیری که این روزها معاون دیوان عالی کشور است، شخصا مسعود خستو را می‌شناخت و پس از توهین به او و پدربزرگش گفت: «نوه طالقانی هستی؟ اعدام».

هنگام دستگیری مسعود خستو به والدینش گفتند که این پسر ۱۷ ساله را برای چند سوال و جواب می‌برند و باز می‌گرداننداماحتی جنازه‌اش را هم به خانواده‌اش تحویل ندادند. خانواده مسعود خستو تنها می‌دانند که جنازه او جایی در قبرستان خاوران میان جنازه‌های بی‌نشان دیگر مدفون است.
پدر و مادر مسعود خستو وقتی برای پیگیری وضعیت فرزندشان به کمیته انقلاب اسلامی در محله گیشای تهران رفتند، بازداشت شدند. آنها ۴۵ روز در بازداشت بودند.
کلیپ زندگی نامه مسعود خستو در برنامه تابستان 97

متن زندگی نامه از سایت مجاهد


۱۳۹۵ مرداد ۲۷, چهارشنبه

ایران- قتل عام۶۷وبردن بیماران بروی برانکارد برای اعدام وزندگی نامه مجاهد شهید محسن محمدباقر




محسن محمدباقر,طیبه خسرو آبادی ,تهمینه ستوده مادرزاد از دو پا فلج بودند، عصا زنان و با گام‌هایی آهنین بر آسمان پرستاره دویدند.طیبه دوسال از مدت محکومیتش گذشته بود
ناصر منصوری که فلج قطع نخاعی بود، بر برانکارد توسط مسئولان بهداری زندان گوهردشت به قتلگاه برده شد.
کاوه نصاری که از بیماری صرع پیشرفته رنج می‌‌برد و در اثر ضربه مغزی، حافظه‌اش را از دست داده و با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم می‌کرد، قلمدوش ظفر جعفری افشار به قربانگاه رفت.
آقاق دکنما هم بیماری صرع داشت به حلقه دار بوسه زد همینطور فریبا دشتی با تومور مغزی وصفی طویل از بیمارانی که چه به برانکارد چه کشان کشان به پای چوبه دار برده شدند 
حماسه هائی خاموش پر از درد و خموشی حماسه های بی نام و نشان
از شقاوت قتل عام 67 و حماسه های خاموش و ناگفته بسیار است
یکی از تکاندهنده ترین و تامل برانگیزترین نمونه های قتل عام  اعدام بیماران یعنی بردن آنها بروی برانکارد و اعدام آنها در حالیکه حتی توان ایستادن هم نداشتند بود
اعدام برگزیدگان و نخبگان جامعه هم یکی دیگر از ابعاد شقاوت بود از جمله به  اعدام هنرمندان میتوان اشاره کرد
در این میان محسن محمدباقر هر دو ویژگی را داشت هم هنرمند بود و هم از دو پا فلج.
 با عمری کوتاه ولی پر بار ازخود حماسه ای شگفت را به یادگار گذاشت  برای هیشه تاریخ ماندگار 
زندگی نامه محسن محمدباقر و دو بال بلند پرواز 
یكی از همبندان محسن درباره او و نحوه شهادتش نوشته است: محسن از دوپا فلج بود. دو عصا در دست داشت و با آنها حركت میكرد. او (در دوران شاه) در فیلم "غریبه ومه" ساخته بهرام بیضایی نقش یک بچه فلج را بازی كرده بود. در بازی فوتبال هركس تلاش می كرد اول او را برای تیم خودش انتخاب كند. با عصاهایش در دروازه می ایستاد و با حرکت دادن آنها گویی بالهایش را باز می كند و مثل یک عقاب توپ را می گرفت.
شب آخر به او گفتم محسن چطوری؟ گفت: مرگ حق است.
روحیه اش خیلی بالا بود. وقتی صدایش زدند، گویی مدتها منتظر همین لحظه بود، مثل شیر از جا پرید.
یكی دیگر از هم زنجیرانش درباره او نوشته است: محسن به راستی كوهی از اراده و عشق بود. هیچ وقت دیده نشد كه ذره یی در مقابل پاسداران كوتاه آمده باشد. بسیار شاداب و همیشه خندان بود. اگر كسی او را نمی شناخت، نمی توانست باور كند كه پاهایش فلج است. خودش می گفت می دانی چرا در بازی فوتبال ستاره تیم هستم؟ برای این كه من دوتا پای فلزی بیشتر از دیگران دارم. محسن در دروازه می ایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا می گرفت.
 محسن در هربرنامه و مراسم جمعی فعال و پرشور وارد می شد، به خصوص با تجربه و دانشی كه در زمینه تئاتر و نمایش داشت، همیشه در تولید نمایشنامه هایی كه در زندان به طور مخفیانه نوشته و اجرا می شد، كمكهای بسیار مؤثری به بچه ها می كرد. محسن محمدباقر در كار گویندگی تعدادی از فیلمهای كارتونی كودكان نقش داشت و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز بازی كرده بود.
هنگامی كه قتل عام زندانيان شروع شد، محسن پرشورترين و جسورانه ترين برخوردها را داشت. مرتب شعر می خواند و پاسدارها را مسخره مي كرد و آنها را در حضور خودشان دست می انداخت و بلندبلند می خنديد و بچه ها را مي خنداند.
در آن روزهای آخر يكبار گفت: من حساب همه چيز را كرده ام. اگر خواستند مرا دار بزنند اول يك بار پشتك می زنم و بعد با عصايم می كوبم توي سر جواد شش انگشتی بعد می روم بالای دار.
-جواد شش انگشتی از دژخيمان رژيم در زندان گوهردشت است

۱۳۹۵ مرداد ۲۵, دوشنبه

ایران-یادواره مجاهد شهید ملیحه اقوامی همراه خاطرات تکاندهنده,اسناد ویادگاریها

 یک سنگ قبر یک نام یک دست نوشته یک زندگی کوتاه به وسعت ابدیت ره توشه مجاهدین سربدار
 نامش ملیحه اقوامی با خنده ای ملیح و چشمانی پر از امید و عشق و ایمان وحرف 
نگاهی پر از خواسته و آرزو و انتظار 
 در انتظار به ثمر رساندن آزادی بدست ما
او رفت و اینهمه میراث برایمان به جای گذاشت
او رفت و اینهمه ایثار برای نسلها به جای گذاشت

13مرداد 67 _ من مليحه اقوامي در ساعت 3بعداز‌ظهر دادگاه رفتم و حكم اعدام به من ابلاغ شد الآن ساعت 7بعدازظهر است كه براي اعدام ميروم


شعری که همیشه ملیحه در هواخوری زندان میخواند:

نگفمت مرو آنجا که آشنات منم          در این سراب فناچشمه فنا منم
وگر به خشم روی صد هزار سال زمن     به عاقبت به من آئي که منتهات من

ملیحه در پینگ پنگ زبر دست بود علاوه بر آن در زندان همیشه از شعر خوانی ها و بذله گوئي هایش در زندان بهره می بردیم او طبع لطیفی از شعر با حافظه ای قوی داشت همیشه از شعر خوانی های او  
او از زندانیان مقاوم شاهرود بود که به زندان قزل الحصار تبعید شد 

او به فاصله کوتاهی بعد از آزاد شدن از زندان با وجودیکه امکانات خوب ورفاهی برای زندگی داشت تصمیم به پیوستن به ارتش آزادیبخش میگیرد و دوباره دستگیر میشود

دست نوشته به جای مانده از او سند افشاگر شقاوت قتل عام 67 سند افتخار پایداری و رزم و فدای مجاهدین وبهائي که بی چشمداشت این نسل برای آزادی ایران از چنگال دجال بزرگ قرن پرداخت 


خاطره ای تکاندهنده  ا زخانم زهره دهقان

ملیحه همان همکلاس خندان و ریز و میزه ی من که آخرین باری که دیدمش پشت همان نیمکت مدرسه تازه به مسایل روز علاقمند شده بود و کنار هم فکرانش می ایستاد و سرود می خواند و گاه از برابری و عدالت و جامعه بی طبقه ی توحیدی حرف می زد .اما جواب خواهرش به من خیلی ارام و کوتاه و با تانی

سه عکس بود و سه جمله !
این عکس ملیحه است همان روز ها
__این نامه اخرین دست خط ملیحه است ، یک نفرکه ازاد شده بود همان روز ها برای مادرم اورده بود
__ این عکس سومی مشخصات ملیحه است که یک پسر خیلی جوان بسیجی در سال۶۷ برای مادرم اورده بود و گفته بود من داماد شما بودم و این جعبه شیرینی و این پانصد تومنی هم مهریه دخترتان بوده است.
دامادی که آدرس قبر ِعروسش رابرای مادرِعروس آورده بود !
زهره دهقان ۱۳ مرداد ۱۳۹۴



۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

ایران-یادواره مجاهد شهید اعظم نسبی از سربداران کرمانشاه در قتل عام67

ایران-یادواره مجاهد شهید اعظم نسبی از سربداران کرمانشاه در قتل عام67

مجاهد شهيد اعظم‌السادات نسبي يكي از سي هزار مجاهدان سرفرازي بود كه در قتل‌عام خونين سال 1367 چوبة اعدام را بوسيد و فاتحانه بر سر دار شد. اعظم در بهمن‌ سال 1339 در كرمانشاه در خانواده‌يي متوسط به دنيا آمد. دوران تحصيل خود را با بهترين نمرات سپري كرد.او با قرارگرفتن در فضاي پرجوش و خروش دانشگاه بعد از خروشِ انقلاب 57 ، مسير جديدي پيش چشمانش گشوده شد.پس از كودتاي فرهنگي كه به تعطيلي دانشگاه‌ها انجاميد، اعظم به كرمانشاه بازگشت و فعاليتهاي خود را در آنجا ادامه داد. شهادت مجاهدين خلق رضا و مهدي مولايي در سال 60 كه عوامل جذب اعظم به راه و آرمان مجاهدين بودند تأثير به سزايي در او داشت و عزم او را در ادامة راه و ايمان به حقانيت سازمان چند برابر كردتير ماه سال 1360 / مجاهد خلق اعظم‌السادات نسبي توسط پاسداران خميني دستگير و راهي زندان شد.